***نسیم معرفت***
** عشق حقیقی به خداوندگار * گر که نصیبت شود ای هوشیار
عشق حقیقی به خداوندگار
گر که نصیبت شود ای هوشیار
غیر خدا را نکنی اعتبار
هر چه که غیرست شود برکنار
شعر از استاد سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی
عاشقی که روایتگری دفاع مقدس هُنر او بود
...جزء برترین مُبلِّغان در سراسر کشور بود...
شهدا مظهر پاکیّ و صفا و عشقند
با شهید و شهداء حسّ رفاقت دارم
شعر از سعادت میرقدیم لاهیجی(سیداصغر)
... در میان راویان سرزمین نور جای روایتگری خالی است که این دنیا را کوچک میدید و همواره آرزویش شهادت بود، تا اینکه سرانجام در مسیر مأموریت روایتگری شهدا بنابر حکمت الهی بر اثر سانحه تصادف به دیدار معبود شتافت. در سخنرانی هایش میگفت: «هر زمان که واقعا به خدا بگویی خدایا من آمدم، خدا هم قبول میکند و میگوید تو که منو میخواهی، منم تو را میخواهم». آری خدا او را خواست اما به طریقی که خودش مصلحت میدانست. به قول خودش که به نقل از اطرافیان یک بار از دهانش پرید و گفت : «نمی دانم چه سِرّی هست بعضیها موقع اوج گرفتنشون که میشود با یک حادثه یا تصادف از دنیا میروند.» هر چند ما بر این باوریم کسانی که مجاهدانه زندگی میکنند و در سَر آرزوی شهادت دارند به قافله شهادت میپیوندند و در آخرت با شهداء محشور میشوند. متن زیر گوشهای از خاطرات زندگی این بزرگ علمدار روایتگری دفاع مقدس میباشد.
زندگینامه
مرحوم حاج عبدالله ضابط در مردادماه سال 1341 در شهر مقدس مشهد به دنیا آمد. 10 سالش بود که سفر لبنان نصیبش شد. پای صحبتهای امام موسی صدر مینشست و به فکر فرو میرفت. در شانزده سالگی با اصرار پدر پس از سه بار سفر به هندوستان در رشته شیمی دانشگاه دهلی (گرایش دارو سازی) مشغول به تحصیل شد. با شروع انقلاب اسلامی دهلی را رها و به فعالیتهای فرهنگی در جبهه انقلاب اسلامی روی آورد. نبوغ فرهنگی باعث شد تا در سپاه پاسداران نیز به فعالیت بپردازد و سپس جذب این نهاد شد. بعد از مدتی با تشخیص مسئولان سپاه برای گذراندن آموزشهای عقیدتی به دانشکده شهید محلاتی قم اعزام شد. سال 1364 وارد حوزه علمیه قم شد. علاقه فراوانش به امر تبلیغ باعث شد تا در سال 1372 دوره تخصصی تبلیغ حوزه علمیه قم را آغاز نماید و پس از مدتی در همان مرکز استاد فن خطابه شود. ایشان مقوله ی تبلیغ دین با روشهای ابتکاری و نوین را یکی از دغدغههای اساسی خود میدانست. از این رو مؤسسه اندیشه تبلیغ را پایه گذاری کرد. جزء برترین مُبلِّغان در سراسر کشور بود. همزمان معاونت تربیتی مرکز جهانی علوم اسلامی را نیز برعهده داشت. در کنار این فعالیتها خدماتی نیز در عرصه ی ایثار و شهادت انجام میداد. در جریان دیدار با سردار باقر زاده در منطقه ی طلائیه و پیشنهاد ایشان برای تفحص سیره و رفتار و منش شهدا حجتالاسلام و المسلمین ضابط تصمیم به تمرکز فعالیتهای متفرقه خود در مسیر احیای ارزشها و فرهنگ شهید و شهادت گرفت. راه اندازی گروه تفحص سیره شهداء (مُؤسِّسَه روایت سیره شهدا) و آموزش و اعزام روحانیون راوی دفاع مقدس شور و نشاط وصف ناپذیری را در او بوجود آورده بود. از آن پس از هیچ فرصتی برای بیان خاطرات شهدا فروگذار نکرد. آرزوی شهادت همیشه ورد زبانش بود. راه اندازی ستاد راویان روحانی جهت اعزام راویان روحانی به مناطق عملیاتی دفاع مقدس (راهیان نور) از ابتکارات ایشان بوده که هم اکنون در خرمشهر بعد از شهادت ایشان بنام شهید ضابط در حال فعالیت است.
پس از سفر به کربلا ی مُعلّی حالات و رفتارهای او تغییر محسوس پیدا کرد. سخن گفتنش کمتر و فعالیت هایش بیشتر شد. عصر 28 بهمن 1382 در حال بازگشت از مراسم سخنرانی در جمع هیئتهای مذهبی دانشجویان شمال کشور در مسیر ساری - نکا پس از یک تصادف دلخراش روح قُدسی او به مَلَکُوت اعلا پیوست و پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در قم و مشهد در صحن جمهوری بهشت ثامن الائمه آستان قُدس رَضَوی قطعه 242 به خاک سپرده شد. از ایشان شش فرزند به یادگارمانده است.
خاطرات
«کنار جاده میایستاد. انگار نه انگار که بیابان است.دست تکان میداد تا یکی ازاتوبوسهای راهیان نور, جلوی پایش ترمز میزد. سوار ماشین میشد. کمی گرم میگرفت و روایتگری اش را شروع میکرد. یک روز سوار اتوبوسی شدیم که وضعیتش فرق میکرد. انگار یک اتوبوس بمب متحرک! راه انداخته بودند. یکی از یکی شرتر و جسورتر. چشمشان که به حاجی افتاد، به جای سلام، اول بسم الله گفتند: به به... آخوند! آه از نهادم بلند شد. این هم از شانس ما! دم غروبی گرفتار چه آدمهایی شده بویم. تا توانستند حاجی رو دست انداختند. داشتم از کوره در میرفتم. علامت داد چیزی نگم .خودش لبخند داشت و نگاهشان میکرد. شوخی را از حد خودش گذارنده بودند. یقین داشتم که دیگر حاجی پیاده میشود. بر خلاف تصور من، از جا بلند شد و رفت ته اتوبوس نشست. دستانش را برهم زد و گفت: بچهها دوست دارین براتون بخونم و کف بزنین؟!... گل از گلشان شکُفت. گویا سوژه جدیدی پیدا کرده اند. یک صدا گفتند: بعله ...! حاجی خواند و آنها کف زدند .محفل را که دست گرفت یواش یواش مسیر شعرها را عوض کرد ... باید پیاده میشدیم. بعضیها میخواستند پای حاجی را ببوسند تا پیششان بماند. اما نوبتی هم باشد نوبت دیگران بود! تا چند قدم آن طرف ترشان، صدای هِق هِق هایشان بدرقه راهمان بود.»
فرازی از روایتگری مرحوم ضابط در یادمان هُوَیزَه
شهید به مثابه یک شیشه عطر است که درش را وقتی باز کردند، تمام بخار میشود، می پیچد و همه جا را مُعَطَّر میکند. شهید آن وجودی است که چون از قید خود گذشت تبدیل به یک شاهد دائمی شد.
یکی قطره باران ز ابری چکید
خَجِل شد چو پَهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم
گر او هست حقّا که من نیستم»
(شعر از سعدی)
هنر شهداء این است. شهداء عظمتی ایجاد میکنند که به همه میفهمانند که هیچی نیستند.
مرحوم ضابط ازنگاه دوستانش
حجت الاسلام و المسلمین عباس فرازی (امام جمعه سابق چالوس):
ضابط میرفت به قطعه شهدای اصفهان. سر قبر فلان شهید یک الی دو روز مینشست. بچههای انجمن اسلامی شهرضای اصفهان ما را دعوت کرده بودند و برده بودند سر قبر شهید همت. ایشان گفت یک روحانی 10 روز اینجا بود. او دائما با شهید همت و شهدای دیگر اُنس داشت. وقتی آدرس آن روحانی را داد فهمیدم آقای ضابط خودمان بود . ... منطقه طلائیه بود که شب در سنگر با هم خوابیدیم. روز که همیشه با هم بودیم میدانستیم چقدر خسته هستیم. ماهم خسته بودیم. 2 الی 3 ساعت از خواب نگذشته بود که دیدم بلند شد .گفتم وقت نافله شب که هنوز نشده مگر چه خبراست؟ گفتم اینجا نماز قضا میخواندی؟ گفت: حاجی اینجا سرزمین شهدایی چون آوینی است. من برای هر کدام از آنها امشب یک نافله شب میخوانم. چون احساس میکرد باید به آنها هدیه دهد تا آنها هم هدیه متقابل به او بدهند و به او توفیق بدهند تا او بتواند به فرهنگ شهید و شهادت و آرمان آنها خدمت کند.
حجت الاسلام و المسلمین محمدمهدی ماندگاری (استاد حوزه ودانشگاه): ضابط چون از این سرچشمه خودش خوب سیراب شده بود و احساس لذت میکرد، دوست داشت این لذت را دیگران هم ببرند. لذا حوزه تبلیغ را انتخاب کرد.
حجت الاسلام والمسلمین محمدباقر نادم (معاون پژوهش مؤسِّسه روایت سیره شهدا): حاج عبدالله ضابط زمینی نبود. او حقیقتاً از قید تعلقات رهیده بود و با ضابطه اخلاص ، زندگی میکرد؛ بنابراین زندگی او تبدیل به بندگی شده بود و شهادت و پرواز ، مُزد مجاهدانه زیستن است.
حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا نائبی (مشاور حوزه علمیه قم):
ساعت حدود 10 و نیم صبح بود که از من خداحافظی کرد و به مازندران رفت. ما در اتاق نشسته بودیم. دَمِ در که در حال رفتن بود آقای شیخ زاده پیرمرد بزرگواری که در مجموعه خدمت میکنند، ایشان میگفت: حاجی هنگامی که داشت میرفت، نگاهی به تمام مجموعه ساختمان کرد. نگاه معنا داری کرد. به راه پلهها که رسید دوباره برگشت و یک نگاه دیگری کرد و رفت.
معاونت پژوهش و مطالعات راهبردی موسسه روایت سیره شهدا-قم
http://kayhan.ir/fa/news/76568 .
*************************************************
.: Weblog Themes By Pichak :.